از اونجايي که اين تاپيکو خيلي دوس داشتم دوس ندارم اينجا جاش خالي باشه....
البته با اجازه مدير تالار
لب که وا می کنی به خنده
دلِ من روشن...چشم من ستاره.
بر پیشانی ات که می نشیند اخم,
ابروهایت که در هم گره,
من و زندگی دل می کنیم از هم
پشت می کنیم به یکدیگر.
من ,
زل می زنم به دستانم که خالی.
زندگی,
درگیر می شود با دقیقه ها
که کش می آیند
به اندازه ی بی حوصلگی های تو.
من چشم می دوزم به چشمهای خدا,
تا بخواند دلم را,
__ ورق ورق __
و حوصله می کنم تا لبخند دوباره ات.
لبخندت که می تابد روشن,
زندگی سُر می خورد در رگهایم زلال.
--------
چقدر باید ببوسمت
تا کتاب این همه گریه بسته شود؟
تا هق هقِ این همه آدمی تمام؟
از وبلاگ هي بوسه ي کهنهي علاقه