با دل شکسته رفتم، رو به مشرق تبسّم
ناگهان رسيدم اينجا، صبحتان بخير، مردم!
ديشب از شما چه پنهان، سر زدم به کوي مستان
گفتم: السلام يا مي گفتم: السلام يا خُم!
ساقي قدح بهدستان، خنده زد به روي مستان
يعني اجر ميپرستان، پيش ما نميشود گم
عاشق و درازدستي، مستي و سياهمستي
آدم و دوباره عصيان، آدم و دوباره گندم ...!
عقل، هيزم است، هيزم؛ عشق آتش است، آتش
آتش آوريد، آتش! هيزم آوريد، هيزم!